داستان یک طرفدار واقعی.نخونی از دستت رفته

ساخت وبلاگ

امکانات وب

" href="http://roozgozar.com">كد تغيير شكل موس

-->-->-->

كد موسيقي براي وبلاگ

بنام او

داستان یک آرزو

من علی هستم ، از اون اولا که محسن یگانه با یه گیتار شروع به کار کرد باهاش بودم تا الان.هر چی روزا می گذشت علاقه من به محسن چندین برابر می شد، رفته رفته این علاقه ساده تبدیل به یک عشق شد ولی حیف یه عشق یک طرفه بود همیشه افسوس اینو میخوردم چقدر حیفه که من اینقدر محسنو دوست دارم ولی اون حتی منو نمی شناسه من با آهنگاش زندگی می کردم حدوداً هم سن و سال بودیم اما من کجا اون کجا. هرچی میخوند از دل بود انگاری میدونست من چی توی دلم دارم محسن میخوند و من با اون زندگی میکردم و انرژی می گرفتم.توی سالهای اولی که به پرستش محسن  رسیده بودم یه شکست عشقی خیلی سنگین خورده بودم که فقط صدای محسن بود که منو آروم میکرد ، میخوند و با گریه دل من آروم میگرفت .خیلی منتظر دیدن محسن بودم تا حرفای دلمو بهش بگم ، بهش بگم وقتی میخونه یه آتیش از وسط قلب من شعله میکشه از اونجایی که خدا منو خواست محسن نمک آبرود کنسرت گذاشت با هر بیچارگی بود بلیط تهیه کردم رفتم کنسرت بعد از کنسرت به هر کی فکر کنید التماس کردم که بابا فقط بزارید من یه لحظه محسنو ببینم من این همه راه اومدم اصلاً انگاری کسی صدای منو نمی شنید خیلی داغون شدم که نشد ببینمش با یه دل پر از غصه برگشتم خونه وقتی به دوستام میگفتم رفتم ولی ندیدمش بهم میخندیدن و میگفتن به خدا ارزشو نداره البته نمی دونستن توی دل من چی میگذره اونا حرف میزدن من توی دلم زمزمه ای از محسن بود (وقتی رفتی همه دنیا و سرم  خراب شدو دلم شکست...)  زمان گذشت و آلبوم نفسهای بی هدف اومد بیرون، وااااای چه حسی بود اون روزا تراک نفسهای بی هدف منو تا مرز جنون می برد دیوانه می شدم از یه طرف محسنو دوست داشتم از طرف دیگه صدای محسن منو یاد بلایی که سرم اومده بود مینداخت  با همه ی دردایی که داشتم این وسط فقط خدمت سربازیو کم داشتم اعزام شدم رفتم سربازی 45 روز توی بدترین جای دنیا بودم نه محسنی بود نه آهنگی که به دادم برسه بعد از این روزا خدا منو خواست اعزام شدم به تهران انگار خدا می خواست منو کمک کنه محسنو ببینم حد اقل 10 تا از کنسرتای تهرانو رفتم ولی دستم به محسن نمی رسید باز دلسرد نمی شدم اگه 100 کنسرت دیگه ام مجبور بودم برم، می رفتم چون محسن برام قابل پرستش بود . توی این بازه زمانی که توش بودم با یه آقایی برخورد کردم که گفت کمکم میکنه محسنو ببینم با هم دوست شدیم شماره تماس دادم بعد از چند روز بهم زنگ زد گفت با این شماره که میدم تماس بگیر محسن یگانست داشتم روانی می شدم 2 روز اون خط خاموش بود 2 روزی که 2 سال گذشت یه شب ساعت 11 بود از کیوسک تماس گرفتم روشن بود باورم نمیشد قلبم اینقدر تند میزد که داشتم خفه می شدم گوشیو جواب داد:

الو سلام . آقای یگانه؟

نه عزیزم اشتباه گرفتی

باور نکردم گفتم خب منم بودم می گفتم اشتباه گرفتی

فرداش اس ام اس دادم از راه کلک وارد شدم و جو.اب داد ازش خواهش کردم تماس میگیرم جواب بده که قبول کرد.زنگ زدم کلی باهاش حرف زدم به خیالم دیگه تمومه، میرم پیشش بعد از چند وقت بالاخره تونستم بهش بگم باهم قرار بزاریم اولاش قبول نمیکرد خیلی طول کشید اما راضی شد یعنی راضیش کردم .ساعت 7 غروب روز سه شنبه بود خیابون فرمانیه باهم قرار گذاشتیم از 7 تا 11 شب اونجا بالا و پایین رفتم نیومد گوششیشم خاموش بود ، فردا بهش زنگ زدم گفت به خدا برام کار پیش اومد توو استودیو مجبور شدم برم. واسه جمعه هفته بعد با من قرار گذاشت پاساژ کوه نور با سادگی تمام رفتم بازم نیومد با حماقت تمام درکش میکردم ،میگفتم محسن که آدم معمولی نیست خیلی گرفتاره به خاطر همینه بد قولی می کنه وای بر اون روزها فشار خدمت یک طرف دوری از خونه یکطرف حالا بد قولی مثلاً محسن هم شده بود یه فاجعه اگه اشتباه نکنم 3 ماهی من اینجوری توی خیابونای تهران داغون و بی هدف رفتم و اومدم یه شب ساعت 12 بود داغون بودم زنگ زدم بهش گریه امونمو بریده بود میخاستم هرچی دلم میخاد به اون بگم دیگه مطمئن بودم محسن نیست لحظه ای که گوشیو برداشت فقط صدای هق هق کردن من شنیده می شد اصلاً نتونستم حرف بزنم فقط تونستم یه کلمه نفرینش کنم، گوشیو گذاشتم 1 دقیقه بعد خودش با من تماس گرفت انگاری عذاب وجدان گرفته بود ترسیده بود اعتراف کرد که محسن نیست و خیلی چیزای دیگه گفت که اولش شوخی بودو نمی دونم چرا اینطوری شد بعدم گوشیو روش قطع کردم. اون رفت سراغ زندگیش و من هنوز دنبال محسن توی تهران که اصلاً هم موفق نشدم ببینمش وسطای خدمت بودم خبردار شدم محسن 2 شب قزوین کنسرت داره هر طوری بود مرخصی گرفتم اومدم ، خیلی خوشحال بودم توی دلم حس میکردم دیگه امشب توی شهر خودمون محسنو میبینم برنامه تموم شد سریع رفتم پشت استیج محسنی در کار نبود غیب شده بود به هر دری زدم پیداش نکردم واسه شب دومم که مرخصی نداشتم مجبور بودم برم این روزا روزای داغ آلبوم رگ خواب بود فقط صدای تازه ی محسن بهم جون میداد که کم نیارم، برگشتم تهران هر طوری بود روزای پایانی خدمتو تموم کردم و برگشتم خونه و بازم از طریق وبسایت کارای محسنو دنبال می کردم حقیتو میگم دیگه باورم شده بود محسن برام رفت توی لیست آرزوهام البته بعد از خدمتم چندباری کنسرت رفتم مثلاً رشت ، انزلی،تهران و... ولی بازم نتیجه ای نداشت.علاقه ام به محسن کم نشد فقط مشغله کاری و کمی نا امیدی باعث شد دست از دیدنش بردارم ثانیه به ثانیه از سایتها دنبال کارای محسن بودم بعد از مدتی اضافه شدم به جمع بچه های یگانه کلوپ که دوست عزیزم مسعود مدیر اونجاست.زمان گذشت و محسن جای بیشتری توی دل من باز کرده بود یه روز صبح از خونه زدم بیرون دیدم رو بیلبوردا تبلیغات کنسرت محسنو زدن اولین کاری که کردم رفتم بلیط گرفتم ردیف اول، بعد رفتم سر کار .دل توی دلم نبود باز برگشته بودم به 4 سال پیش ،عشق محسن شعله می کشید تصمیم گرفتم هر طور شده اینبار ببینمش بهش بگم چیا بخاطرش سرم اومده خیلی این ور و اونور زدم اما نشد 4 روز قبل از کنسرت با مسعود صحبت کردم خیلیم نا امید بودم که کلی به من دلداری و پرو بال داد و نشونی تهیه کننده برنامه رو به من داد و کلی بخاطر من به تهیه کننده رو انداخت بعد از کلی هماهنگی آقای مسگری قبول کردن که قبل از اجرا برم پیش محسن و 1 دقیقه بینمش . مسعود همش میگفت نگران نباش درست میشه محسنو میبینی و من همش توی دلم میگفتم چقدر ساده دلی من 5 ساله نتونستم حالا الان با یه تلفن میخاد معجزه بشه، از پشت سر معلوم بود مسعود خیلی داره برام زحمت میکشه ولی من خیلی نا امید بودم.تو اوج نا امیدی بازم کلی کار کردم یه دسته گل برا محسن سفارش دادم.یه پوستر براش چاپ کردم سوغات قزوین آماده کردم که اگه رفتم پیشش اینارو به عنوان مهمان نوازی بدم به محسن جان . از ذوق و استرس بالا همش مزاحم مسعود می شدم فکر کنم توی اون چند روز فقط 1000 تا سوال از مسعود پرسیدم که اونم با صبوری تمام برای من وقت میذاشت و کمکم میکرد.بالاخره روز کنسرت رسید از صبح کارو  زندگیو تعطیل کردم رفتم آرایشگاه، رفتم گل گرفتم و کلی خودمو سر گرم کردم که زمان بگذره تا آقای مسگری تماس بگیره ساعت 5 بود گوشی زنگ خورد عین دیوانه ها پریدم روی گوشی خودش بود گفت آقا زود خودتو برسون سالن محسن اونجاست داره تمرین میکنه فوراً آژانس گرفتم به سرعت برق رفتم اونجا هماهنگیا صورت گرفت رفتم داخل فکر میکردم خابم قلبم داشت و ا میستاد رفتم دخل سالن فقط من بودم با مسئولین نشستم ردیف اول چشم دوختم به چشای محسن پلک نمی زدم بغض کرده بودم محسن گل رو دستم دید به محضی که اومد پایین بره واسه تنظیم کارا ،جلوشو گرفتم گفتم: آقای یگانه سلام گل دادم بهش با سوغاتی گفتم نا قابله زبونم گرفته بود عرق کرده بودم گفت خوبی ؟ گفتم نه حول شدم ،لال شدم گفت خدا نکنه چرا؟ وای نمیدونید چه لحنی داشت چه شخصیتی داشت ازش خاستم باهاش 1 دقیقه صحبت کنم گفت چرا 1 دقیقه بگو 1 ساعت من در خدمتت هستم رفتیم وسط سالن جایی که کسی نبود  با هم حرف بزنیم هرچی توی دلم بود بهش گفتم مات و مبهوت نگاه میکرد، گفت باورم نمیشه یه نفر اینقدر علاقه داشته باشه به من آخه من کیم یکی مثل خودت 20 دقیقه باهم حرف زدیم از گذشته تا حال گفتم آقای یگانه یه عکس بگیریم گفت هرچندتا دلت میخاد بگیر رفتیم بیرون توی محوطه باز ، از خوشحالی دستمو انداختم دور گردنش و باهاش عکس گرفتم  به آقای ثابت گفتم علی آقا به ما ملحق نمیشید یه عکس بگیریم گفت با کمال میل چرا که نه خلاصه کلی با خنده و خوشحالی با محسن عکس گرفتم بعد منتظر بودیم ماشین بیاد دنبالش برن هتل شروع کردیم با هم به قدم زدن وقتی از اون زمانی که اون بی معرفت به اسم محسن منو سر کار گذاشته بود براش گفتم خیلی بهم ریخت وقتی دید اشک توو چشام جمع شده دستشو انداخت دور گردنم منو کشید سمت خودش و وقتی اینقدر بهش نزدیک شدم کل وجودم شعله می کشید این لحظه زیباترین لحظه زندگی من بود گریه امونم نمی داد تا اینکه محسن بوسه ای به پیشانی من زد و گفت مهم اینه الان اینجایی و باهمیم انگاری آبی بود رو آتیش.خلاصه ساعت 6 شد و محسن رفت هتل آماده بشه واسه اجرا منم رفتم خونه دوباره یه گل زیبا واسه محسن عزیزم گرفتم و وسط اجرا بهش دادم اونجا که منو دید یه جوری نگام میکرد که دنیا مال من بود.کنسرت گذشته و من الان فقط دارم با فیلما و عکسای کنسرت زندگی میکنم کاش او 1 ساعت هیچ وقت تموم نمی شد ، یه روز از روی دل تنگی محسن براش یه ایمیل زدم حتی یک درصد هم احتمال اینکه جواب بده نبود اما اون منو شناخته بود جواب ایمیلمو داد خیلی دوست دارم محسن...

بعد از این همه سال به همه اطرافیان ثابت شد وقتی که واسه محسن صرف کردم و همه اون علاقه بی هدف نبود و محسن کسیه که واقعاً لایق پرستشه.

من بعد از این همه سال به آرزوم رسیدم الان قوی تر و پر انرژی تر از قبل پشت محسن هستم و همیشه دنباله رو کارهاشم.

آرزو میکنم هرکس مثل من عاشق محسنه یه روزی یه جایی زیر این آسمان به آرزوش برسه.

همینجا از مسعود عزیز مدیر یگانه کلوپ بابت تمام زحماتی که برای من کشیدند تشکر میکنم.

من هم از مدیریت این سایت و علی اقا که داستان رو به این قشنگی نقل کردن تشکر میکنم

 

زهرا آزاد

عاشقان محسن یگانه و استقلال...
ما را در سایت عاشقان محسن یگانه و استقلال دنبال می کنید

برچسب : طرفدار واقعی محسن یگانه"عاشقان محسن یگانه و استقلال"دانلود اهنگ یالان, نویسنده : ستاره آبی(زهرا) zahra-azad بازدید : 1004 تاريخ : چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت: 1:58

نظر سنجی

به نظر شما بهترین و خوشتیپ ترین و کلن باحالترین خواننده ایران کیه؟رو کم کنیه ها

خبرنامه